سلام
یه عشقی بود دنیایی ارزو اما چند روزیه بی وفایی میکنه دارم داغون میشم وخوب هم میدونه که دارم
داغون میشم اما باز ادامه
میده منم مجبورم کاری رو بکنم که دوس
ندارم منتظر باش جوابهت خواهم داد
این اخرین پستیه که ازت بود خودت گفتی جوابتو خواهم داد موقع رفتنت حتی خدافظی هم نکردی
این سخترین وسنگین ترین جوابی بود که دادی
امروز شنبه ۳۰شهریوره۱۳۸۹
بعد کلی زحمت و تلاش دارم میرم واسه دفاع از طرحم
ولی تنها نه کسی همرامه نه کسی تو فکر دفاع منه هیشکی ذوق تحویل پروژه منو نداره :|
خودمم ک از همه بدتر نه استرسی نه چیزی مثل یه مرده متحرک :/
دیگه عادت کردم به رفتن به مسیر هایی که تنهایی دارم سپری میکنمشون
چقد این شهر وصف حال منه
روز میلاد من است آمدهام دست کشم
به سر و گوشِ عرق کردهی دنیای خودم
قول دادم که در این شعر فقط من باشم
تا خودم با همه خود باشم و تنهای خودم
اره امروز روز میلاد من است کسی که از بدو تولد کسی نخواستتش از این که نخواستنم دلخور نیستم دیگه عادت کردم ناسلامتی ۲۲سال گذشته دیگه با این چیزا خوو گرفتم از کسی هم انتظار ندارم یادش باشم دورو بریام انقدر درگیر کارای خودشونن که خودشون از یادشون میه چه برسه من یادشون بیفتم فقط از یکی لاقل انتظار داشتم که یادش باشه تولدمه از کسی که اعدایع شق و عاشقیش ...پاره میکنه حداقل نمیای بگی خوب باشه پیم ن میدی اوکی با یه تکسی پروفایلی بفهمون دیگه اره من یادم امروز تولده یه نفره :/گوه تو روح اونایی که هنوزم فکرمون درگیرشونه
خیلی وقت بود که به وبلاگم سر نزده بودم چندروز پیش ک میخواستم دوباره راش بندازم امدم نمیدونم سر اینجا چی امده قالبش کلا رفته هر چی ابزار گزاشته بودم کار نمیکنه کلا به یه تعمیرات اساسی نیاز داره گفتم باشه بزار یکی از متن هایی که تو این مدت نوشتمو انتخاب کنم بزارم اخه بعضی وقتا حرفای دلمو مینویسم ادعایی نویسندگی نمیکنما حرفای دل خودمو مینویسم تا یکم اروم شم اسمشو گذاشتم دلنوشته چون حرفی که از ته د ل میاد و اگه به کسی نگی رو دلت سنگینی میکنه ما ک کسیو نداریم مینویسیم رفتم سراغه دلنوشته هام ک دیدم ایی دله غافل همشون از یاداشت هام پاک شده هرکاری هم کردم نتونستم برگردونمشون نشدپیش خودم گفتم باشه اینا پاک شده حرفهای ادم ک تموم نمیشه اگه بشینی پایی حرفای کسی دوبرابره طول عمرش واست حرف میزنه شایدم بیشتر
نمیدونم بعضی موقع ها دلم میخواد بازم نوشتنو شروع کنم میگم چه فایده ن کسی میفهمه چی میگم نه کسی میخونه اگه تو این سایتم بنویسم کسی مشتریی حرفای من نیست ک بیاد بخونه خلاصه در همین حد مخاطب نداریم خلی وقتا میخوام بنویسم ولی حس نوشتن نیست حرف واسه گفتن زیاد حست ولی حرفی واسه زدن نه نمیدونم میفهمین چی میگم یا ن !؟
کاش میتونستم بازم حرف بزنم
بازم خرفامو بنویسم
بازم گریه کنم
بازم بتونم به یه چیز فک کنمو متمرکز شم
کاش بازم میتونستم ادم قبل شم
کاش میتونستم
کاش میشد
کاش...
تو را من دوست میدارم چقدرش را نمیدانم
تورا من دوست میدارم
چقدرش را نمیدانم
توی دنیا برای هر چیزی یه واحد اندازه گیریی هس
اگه مقدار چیزی رو بخوایم مشخص کنیم از یه واحدی استفاده میکنیم که بستگی به نوع ان چیز داره
مثلا فاصله رو با مترو کیلومتر مشخص میشه یاوزن یک چیزی رو باکیلو گرم یا لیتر برای مایعاته یا...
اما اگه بخوایم به یکی بگیم دوست دارم چی!
ولی دوست داشتن که اندازه نداره
بگم اندازه کره زمین اخه اگه روزی دور زمینم بگردی تو یک نقطه ای دوباره میرسی به همون جای اولش
بگم اندازه هفت اسمونا خوب اونم بعد از هفتمی اسمونی نداره
بگم اندازه تموم ستاره ها ی توی اسمون خوب اونم که روزا کلا ستاره نیستببینی چقدره
شباهم بعضی وقتا هستن بعضی موقع ها نیستن
حالا یکی بیکار تر ازمن که تنها کارش دوست داشتنه توه میشینه میخواد اندازه دوست داشتن رو حساب کنه ستاره هارو میشموره بالاخره که تموم میشه !
اگه بگم قد نفسایی که میکشم خوب اونم تا جایی که نفس یاریم میکند هست
ولی من بیشتر ازاندازه نفسام دوستت دارم
اگه بگم تا وقتی قلبم میزنه هر تپشش برای تو برای دوست داشتنه توه بازم ممکنه یه روزی شاید همین فردا ن تپه
ولی من بیشتر از تپش قلبم دوست دارم
دوست داشتن هم شده مثل معادلات ریاضی حد نداره بی نهاته
∞=♥lim
پاییز شد
نیامدی
باران ها هم راهو گم کردند
برف بارید
هوا سرد شد
پاییز چه یخبندان شد
بازهم تو نیامدی
نکند هم مسیر باران ها شدِی
راهو گم کردی
پاییز همین جاست
سر قرار همیشگی
سرهمین کوچه ی عشق
نرسیده به تو
گذرت خورد حالی ازش بگیر
بی تو بد بی قرار است
مرا چه به شعر
چه به نوشتن
چه از تو گفتن
چه بیتو سرودن
تو را چه به من
چه بی تو منم
چه بی تو غمم
چه بی من خوشم
دردر که از حدش بگزره گریتم نمیاد
چند وقتی ست فاصله ی یک وجبی، کیلومتری شده است
چند وقتی است روزگارم ز فاصله ها پرشده است
گویی هر دم ز معشوقه ام دور شوم
یک دم وهر دم ازش بی خبر شوم
هرشبی جایه موهای لطیفش
تکه اهنی در دست جایی بگیرد
گوی نامه ای برایش بنویسم
گوییم که دوریت دگر بس است
باشد که ز ماگذری کرد
حال دل را دید فرجی کرد
سلام بر معشوقه قدیمی ام
سلام بر یار دیرینه ام
حال یارم چگونه است
دل بیمارم چگونه است
دوریت بیتابم کرد
دل و دیوانم کرد
دل ویرانم
توی ای یارن
من بیمارن
توی درمانم
بیاو بنشین
غم واز سر کن
دل و همدم کن
منو زندم کن
اینجا هوا بارانیست انجارو نمیدانم
چقدر دلم میخواد با یکی حرف بزنم
نه من حرف نزنم فقط اون حرف بزنه من گوش میدم تا خود صبح بهش گوش میدم
ولی
ولی کسی نیست حتی بهش پیم بدم چ برسه زنگ بزنم باهاش حرف بزدنم
ترانه هام هر شب تورو ازبر میخونن
نیمه شبها غصه ها تو میخورن
گاه گاهی تو رو از من میخوانو
خواه ناخواه تو رو دلبر میدونن
یه روز میخوام بشینم فقط بنوشم
هی بخورم به سلامتی
هی سلامتی بدم
انقدر بخورم که اخر سر مست شم
اخه میگن اونایی که مستن میشن
همه چیزای پنهونیی ک دارنو به زبون میارن
میخوام ازت بگم
میخوام اعتراف کنم
اینبار میخوام رسوا بشم
رسوای عالم شم
شیدای پر غم شم
تو اگه میخواستی
تو اگه میخواستی که رابطه امون حفظ شه اگه به قول خودت دوسم داری
اگه همه اون چیزایی که گفتی و گفتمو بزاریم کنار
پس چطور میگی یه مدت سعی کردی فراموشم کنی ولی نشده نتونستی
چطور ادعا میکنی که اره دوست دارم
نه عزیزم اونکه خاطره یکیو میخواد سعی نمیکنه فراموشش کنه سعی نمیکنه از یادش ببره سعی نمیکنه بایکی دیگه شروع کنه
اونکه قبلا سعی کرده قطعا یه روز موفق میشه
باز وقت امدنت دیر شده
زمین و زمان دارند بی تابی میکنن
باد را ببین چی بی واهمه دارد هو هو میکند
چه از دوریت دارد خودش را به این در و آن در میزند
کمی گوش بده انگار دارد صدایت میکند
ببینــ
شب ارزوها
ارزو ..
.
.
.
عجب خواسته ای
عجب کاری
در کمال نشدن ها
یه امید الکی به خودت میدی
همش هم میگی
ارزو میکنم ....
ارزو میکنم ....
من به ارزوها باور ندارم
من به ارزو ایمان ندارم
مگر این که بیایی
مگر این که بخواهی
راستی براورده شدن بلدی
در این گیرو دار و کارهای سال نو همه برای سالی نو امده میشن
ان هم با چه ذوق وشوقی باچه اب و تابی
اما من
منکه
دستو دلم به کار نمیره چه برسه به عید
میبینی در این هیاهو
خودت نه ها
فقط فکرت
فقط خاطراتت
تنهام نمیزاره
میبینی چه ذوقی برای تحویل سال
ندارم
میبینی
نمیبینی
نمیبینی این حال خرابم رو
چه قدر یه پروفایلو چک کنم که بیشتر از نه ماهه انلاین نشدی
چقدر الکی امیدوار بودن سخته
چقدر دلت بخوادو نداشته باشیش سخته
چقدر الکی خوش بودن سخته
چقدر شبا به یادش بودن سخته
چقدر منتظر بودن سخته
سخته
سخته
خیلی سخته
۱۰:۳۰به وقت دیدار
باز دارد عقربه ها به همان ساعت همیشگی نزدیک تر میشوند
همان ساعتی که با دیدنش که کلی خاطره میاد تو ذهنت
ساعت عشق مابه وقت صفرنیمه شب نبود
حوالی همین ساعت بود که باید هم دیگر رو میدیدیم
دیگه شباوقتی حالم بد میشه
از گروها لفت نمیدم
دلت اکانت نمیزنم
با کسی جرو بحث نمیکنم
دعوا نمیکنی
گریه نمیکنم
نمیگم حالم خوب نیس
فقط پشت خنده های
الکی و دروغی قایم میشم
داشتم یه رمانی میخوندم عاشقانه وغمگین بود اما من اصلا واسه هیچ کدوم از این داستان نارحت نمیشم نمیدونم چم میشه فقط دلم به حال خودم میسوزه اشکم میاد اما منکه نباید گریه کنم تا چشام تر میشه یه قطره اشکی میخواد بیاد فورن بادستم پاکش میکنم و چشامو گرد باز میکنمو با دستم بادشون میزنم من نباید گریه کنم اگه یه دونه اینو یاد بگیرم یعنی خیلی بزرگ شدم اگه به هرچیز هیچی ناراحت نشمو گریم نگیره اون موقع خیلی از کارام درست میشه
راست میگن
خواب قبل طلوع افتاب خیلی شیرینه
اره
اما
اونیکه بیداره
منتظره افتاب در بیاد ببین کارش چقدر
از شیرین وتلخ زندگی زده شده
که منتظره صبحه
دقیقا
شدی مثل مژه ای که موقع خوابیدن سر خورده رفته تو چشم
نه میتونی تو تاریکی درش بیاری
نه میتونی چشاتو ببندی بخوابی
یادت همان قدر ازار دهنده
یادت همان اندازه ی خواستن خواب شیرین
یادت بامن چهاکه نمیکند
چه بهانه ای خوبی سرما خوردم !
چشات تر شه
قرمز شه
گریه کنی
فقط کافیه یکی بپرسه چرا گریه کردی
بگی گریه نکردم
سرما خوردم
واسه خاطره اونه چشام میسوزه
کاش ساعت زنگ داری بودم
صبح ها زنگ میزدم
از خواب بیخوابت میکردم
با تمام بیزاری ات
از من
خاموشم میکردی
پرتم میکردی گوشه ی اتاق
با تمام تنفری که
صبحه اول وقت
کسی
مزاحم خواب نازت شده
ازم بیزار میشدی
وشب
انگار هیچ کدام از ان
نفرتها
بیزاریها نبوده
چنان با علاقه
کوکم میکردی
چه لذتی دارد
اخرین کس شبت
اولین کس صبحت
من میبودم
چند روز پیش با دوستم بیرون بودیم داشتیم از از پیاده رو رد میشدیم که گفت بیا این مغازه رو ببینیم میخوام یه ست انگرشتر ببینم قراه با نامزدم بیاییم بخریم گفته تو برو پسند کن با هم میخریم گفتم باشه هی از منم کمک میخواست تو انتخاب انگشترا از میان اون ها یه انگشتر ست ساده انتخاب کردم بدون طرح بدون نگین ساده ساده بود بهش نشون دادم ولی پسند نکرد ولی خیلی خوشگل بود چقد دلم میخواست منم اونو انتخاب میکردم یا میخریدم واسه یکی بهش کادو میدادم بعد اون با هم دنبال مغازه های کادویی بودیم از الان میخواست واسه ولینتاین یه چیزی بخره ویترین هارو میدیدیم اما واسه هر کدومش یه چیزی میگفت میگفت از اینا داره این مدل رو دوست نداره از چی خوشش میاد از چی بدش میاد اون موقع بود که فهمیدم چقد وسایل برای کادو دادن هست من که هیچی از تو نمیدونم چقدر میتونم واست کادو بخرم چه خوب که اون موقعی که با حسرت مثل اون بچه های چهار پنج ساله به پشت ویترین ها نگاه میکردم یادم نبود که تولدت چن روز دیگه است میدونستما تولدت نزدیکه اما اون لحظه به کل فراموش کرده بودم شاید خیلی خوب شده منی که یادمـنبود این همه بی قرار بودم اگه میدونستم نمیدونم قرار بود چه اتفاقی پشت اون ویترین بیوفته
حواسم به نبودنت بود
نبودنت حواسم رو پرت کرد
تولدت از یادم رفته
چقدر نیستی
اخه من موندم چه کاریه
دو شب پشت سر هم
یلدا باشه
ن که خیلی خوب میگذره
شبامون
حالا هی
طولانی تر هم
باشه
یلدا تکراری ترین شبه
خیلی از شبها
بدترو طولانی تر از یلدا هستن
شبهایی که
صبح شدنش
سالها طول میکشه
کل روز رو همش به فکر این بودم که امروز یه دقیقه بیشتر از همه روز هاست شب ش یه دیقه بیشتر طول میکشه یه دقیقه میتونه چقدر دیر بگذره همش درگیر این بودم که این یه دیقه رو چطور باید بگذرونم
خدا به خیر کند دقیقه اخر پاییز را
قصه ی ماه وخورشیداز این قرار بود که خدا هردوشونو خلق کرد
اما نگفت کدومتون کیی یا کِی باشین گفت خودتون تصمیم بگرین کدومتون میخواد تو روشنی روز پرنور وتابان باشه وکدومتون میخواد شبا تیره رو روشن کنه گفت که هرتصمیمی هم بگیرین دیگه عوض نمیشه باید تا آخرش همون بمونین خورشیدو ماه کلی فکرکردن
ماه برگشت وبه خورشید گفت آدما روزا رنج و سختی های زیادی میکشن من طاقت دیدن این همه رنجیدناشونو ندارم میخوام ماه بشم خورشید اولش گفت اینطوریا نیست که فکر میکنی بعد دید که ماه زیاد داره اسرار میکنه قبول کرد
بعد یه مدت ماه وخورشید دوباره هم دیگرو دیدن واز حالو روز هم پرسیدن از اینی که هستن خوشحال وراضی هستن ؟
خورشید گفت درسته وجودم پراز گرماست وهمیشه می سوزم اما
از این که میتونم ادماهای روکه سرده شون هست وگرم کنم یا برای کارهایی که احتیاج به نورمن دارن رو بی نیازکنم از وجود خودم خوشحال میشم
ماه هم گفت من اولش اشتباه فکر می کردم که مردم روزا واسشون سخته شبا از روزاشونم سختره چون کسی نیست که ببیندشون دارن با این همه رنج وعذاب چه دردی میکشن که هرشب میان پشت پنجره وساعت ها به اسمون زول میزنندوفکر وخیال میکنند من نمیدونم که روزا چه اتفاقی واسشون میفته اما اینو خوب میدونم که شبا حالشون خیلی خرابه وتادم دمای صبح خیلی هاشون رنگ خواب به چشماشون نمیادمنم خوشحالم که میتونم همدم اونایی باشم که هرشب بامن صحبت میکنند.
هی تو خلوت خودم به خودم میگم ببین باید کسیو دوست داشته باشی که به دوسش داشتننت ارزش واحترام قاعل باشه
کسی که بود ونببودت واسسش مهم باشه هرلحظه چشم به راهت باشه
امشب ازانکه بدانی دلتنگم
حتی نمیتونم دلتنگیم را با اسمون تقسیم کنم
وقتی با اسمان نگاه میکنم جزسیاهی محض چیزی نمیبینم
نه ستاره های که بخوام بشمارمشون
نه ماهی که محو تماشایش بشم
سیاهی سیاهی که داره وجودمو فرا میگیره
شاید گفتنش مسخره باشه اما دیگه نمیدونم دلم تنگ میشه یا نه
اما حالم تو این بلا تکلیفی خیلی بده
ساعت ها میشینم هی فکرمیکنم
وقتی به خودم میام میبینم به هیچ چی فکر نمیکردم