مهم نیست چن سالمه از اولش یه طوری با خودم برخورد کردم که انگاری یه آدم بزرگام .
شهرو دیاری هم که توش زندگی میکنم مثل شهرهای دیگه تادلتون بخواد آدم وساختمونای بلندوخیابون های پرماشین داره . تو تحصیلات هم مهم نیست چقدر مدرکت بیشترومعتبر ترباشه چون توهیچ کلاس ودانشگاهی درس تنهایی ور یاد نمیدن.
ادامه...
من اگرگاهی عاشــــــــــــقانه مینویسم، نه عاشــــــــــــقم! نه شکــــــــــــست خورده... فقط مینویســــــــــــم تا عــــــــــــشق, یاد قلــــــــــــبم بماند..! در این غوغای خیانتها و دروغها و دل کنــــــــــــدن ها و عادتــــــــــــ ها و هوس ها... من تمــــــــــــرین آدم بودن میــــــــــــکنم...!
همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم،
از چای خوردنهای کنار هم،
از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب،
از نیمکت همیشگی مان توی پارک،
از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه،
از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم،
از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند،
از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم،
از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درختهایش را از بر بودیم،
از قدمهایی که باید با هم برمی داشتیم و صد حیف برنداشتیم.
دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان ،
فاصله گرفتیم از هم،
نفهمیدیم فاصله را که نامرد است، که بیرحم است،
که وقتی بیاید و بنشیند بین لحظه های مان دیگر هیچ چیز به جای اولش برنمی گردد،
دیگر هیچوقت نه آن خیابان، خیابان می شود،
نه آن نیمکت ، نیمکت....
♔ پسره بغضش میترکہ ♚
♔ میزنهز زیره گریہ... ♚
♔ دختره میگہ چرا ♚
من اگرگاهی عاشــــــــــــقانه مینویسم، نه عاشــــــــــــقم! نه شکــــــــــــست خورده... فقط مینویســــــــــــم تا عــــــــــــشق, یاد قلــــــــــــبم بماند..! در این غوغای خیانتها و دروغها و دل کنــــــــــــدن ها و عادتــــــــــــ ها و هوس ها... من تمــــــــــــرین آدم بودن میــــــــــــکنم...!
همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم،
از چای خوردنهای کنار هم،
از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب،
از نیمکت همیشگی مان توی پارک،
از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه،
از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم،
از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند،
از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم،
از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درختهایش را از بر بودیم،
از قدمهایی که باید با هم برمی داشتیم و صد حیف برنداشتیم.
دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان ،
فاصله گرفتیم از هم،
نفهمیدیم فاصله را که نامرد است، که بیرحم است،
که وقتی بیاید و بنشیند بین لحظه های مان دیگر هیچ چیز به جای اولش برنمی گردد،
دیگر هیچوقت نه آن خیابان، خیابان می شود،
نه آن نیمکت ، نیمکت....
سلام دوست خوبم
از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادبادک ها ستاره...
نمی دانم!
چشمان تو پر از بادبادک و ستاره بود