دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی
دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی

دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی

شبهایه دلتنگی

تلخیه شیرین...

نمدونم چر هر کی از دوستش حرف میزنه هرکی یه چیزی میگه یاد تو میوفتم

نمیدونم چرا تا کسی راجبه دوست داشتنو این جور چیزا حرف میزنه یاد تو میفتم 

ظهری دوستم امده پیشم راجبه دوس پسرش دردو دل میکرد   اون داش راجبه دوستش حرف میزد 

اما من هیچی از حرفاش نمیفهمیپم یکی در میان متوجه میشدم چی میگه فقط از لابه لای حرفاش چیزایی  شنیدم که باعث یاد اوری اون روزام شد اون روزایی که  اصلا واسم روزو شب معنی نداشت اون روزایی که به سختی میتونم بگم زجوی  از زندگیم حسابش میکنم اون روزام مثل یه خواب   بود یه خواب بد  خوابی که تلخیاش واسه من بود ...

نه بی انصافیه بگم همش تلخی بود  نه همش تلخی نبود  اون شبایی که تاساعت ده میشد خودمو به درو دیوار میزدم تا بیام پشت سیستم تا با هم حرف بزنیم  حتی بعد اون موقع هم به انلاین بودنت به دیدن اسمت رضا بودم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.