دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی
دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی

دلـــ❤ــــتنگـــــــــــــی

شبهایه دلتنگی

قصه ماه وخورشید

قصه ی ماه وخورشیداز این قرار بود که خدا هردوشونو خلق کرد

اما نگفت کدومتون کیی یا کِی باشین گفت خودتون تصمیم بگرین کدومتون میخواد تو روشنی روز پرنور وتابان باشه وکدومتون میخواد شبا تیره رو روشن کنه گفت که هرتصمیمی هم بگیرین دیگه عوض نمیشه باید تا آخرش همون بمونین خورشیدو ماه کلی فکرکردن  

ماه برگشت وبه خورشید گفت آدما روزا رنج و سختی های زیادی میکشن  من طاقت دیدن این همه رنجیدناشونو ندارم میخوام ماه بشم  خورشید اولش گفت اینطوریا نیست  که فکر میکنی بعد دید که ماه زیاد  داره اسرار میکنه قبول کرد

بعد یه مدت ماه وخورشید دوباره هم دیگرو دیدن واز حالو روز هم پرسیدن از اینی که هستن خوشحال وراضی هستن ؟

خورشید گفت درسته وجودم پراز گرماست وهمیشه می سوزم اما

از این که میتونم ادماهای روکه سرده شون هست وگرم کنم یا  برای کارهایی که احتیاج به نورمن دارن رو بی نیازکنم از وجود خودم خوشحال میشم

ماه هم گفت من اولش اشتباه فکر می کردم که مردم روزا واسشون سخته شبا از روزاشونم سختره چون کسی نیست که ببیندشون دارن با این همه رنج وعذاب چه دردی میکشن که هرشب میان پشت پنجره وساعت ها به اسمون زول میزنندوفکر وخیال میکنند من نمیدونم که روزا چه اتفاقی واسشون میفته اما اینو خوب میدونم که شبا حالشون خیلی خرابه وتادم دمای صبح خیلی هاشون رنگ خواب به چشماشون نمیادمنم خوشحالم که میتونم  همدم اونایی باشم  که هرشب بامن صحبت میکنند.



نظرات 1 + ارسال نظر
خوب خوان یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 22:27 http://khubkhan.ir

با خوب خوان، خوبتر بخوانید! آخرین اخبار در حوزه های ورزشی، تکنولوژی، سلامت، فرهنگ و بهترین ویدئو های روز را از طریق خوب خوان دنبال کنید - khubkhan.ir
کانال تلگرام https://telegram.me/KhubKhanIR

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.